صد سال تنهایی



Saturday, March 20, 2004


عید همگی مبارک ...
ما اینجا ۴ روز اینترنت خوابگاه‌مون قطع بود و داشتیم منفجر می‌شدیم ...
برای هفتمین سین هفت‌سین هم من مجبود شدم از سی‌دی استفاده کنم(هفت‌سین کامپیوتری) :پی بعدش هم سیب هفت‌سین من رو مهیا خورد!! سمنو هم تازه داشتم ...
امیدوارم همه به خصوص اونایی که از خونه‌هاشون دور هستن واسه عید خیلی غصه نخورن و شاد باشن :) و اونایی هم که خونه هستن قدر خانواده‌ رو بدونن...




Monday, March 15, 2004


عید!!
هفته‌ی آخر اسفند! انگار تازه دارم همه‌ی گم‌شده‌های زندگیم رو می‌بینم. امسال ماهی قرمز کوچکی نخواهم داشت که یه دستم رو بذارم زیر چونه‌م و باهاش بازی کنم و توی رویا‌هام غرق بشم. انگشتم، که از سمنویی که کش رفتم نوچ هست رو بشورم و دوباره برم سر یخچال که یه ناخنک دیگه بزنم. شب چهار شنبه سوری و هیجان‌اش...

اگر مثل قدیم بودم الان باید بجای این افکار فقط می‌نشستم برنامه ریزی برای تفریح عید!! چه بازی‌هایی می‌تونم بکنم، از بچه‌های فامیل کیا میان؟ پسرعمه‌م چند روز تهران می‌مونه؟ کی می‌تونم برم یه کارتن از کتابایی که هنوز نخونده‌م رو برای عید از کتابخونه‌ی عموم کش برم؟ مسافرت کجا قراره بریم؟ کسی هم باهامون میاد امسال؟

-: همم ... نه مامان، شلوار دارم، کاپشن دارم ... باشه باشه ... یه پیرهن بریم بگیریم برای عید.
...
-: مامان جان، این دیوارها و پرده‌ها تمیزن ... دست درد می‌گیری‌ها!! نه ... اون دیوار نوبت منه ... پیمان بیا این گوشه پرده رو بگیر که من بالای نردبون تعادل ندارم ...

... همم ... آخ جون، می‌تونم بشینم تا دلم می‌خواد Civilization بازی کنم ...

-: هوی احسان، این Monkey Island رو واسه خودت کپی کن قبل از تعطیلات بهم برگردون که خودمم بازی کنم ...
...
-: نمی‌خواد حرص بخورین، همیشه قبل از عید خیابونا این جوری شلوغ می‌شه، اونم بخصوص خیابون ولیعصر، من که گفتم کفش دارم، همین‌ها رو می‌پوشم واسه عید!

شبکه سه هر شب ساعت ۱۱ فیلم داره، بابا می‌شه بیدار بمونم نیگا کنم؟ صداش رو کم می‌کنم که خاله نسرین اینا بتونن بخوابن ...

... امسال اولین باری هست که لحظه‌ی سال تحویل رو ایران نیستم، ولی بازم خوبه که هفته دوم رو می‌تونم با بقیه باشم، دلهره دارم، فردا روز امتحان هستش و کی فکر می‌کرد که امسال توی هاوایی سال رو تحویل کنم!! خدا برکت بده به ACM ... ولی دلهره دارم ... دلم درد گرفته ... این روزبه و کامران هم که دارن با دعواهاشون خراب‌تر می‌کنن ...

و امسال سال رو به تنهایی تحویل خواهم کرد ... درسته که بار دومه ولی دفعه قبل این جوری نبود ... این اولین باریه که وقتی به نوروز فکر می‌کنم لبخند نمی‌زنم...




Sunday, March 14, 2004


می‌دونین از سلام واجب‌تر در اجتماع چیه؟ این که وقتی یک نفر از دوستان یا آشنایان میاد وسط جمع دوستان دیگرت، شروع نکنه به سماق مکیدن و مستاصل بمونه از اینکه هیچ کدوم از اینا رو نمی‌شناسه ...
- معرفی می‌کنم فلانی ... این‌ها هم فلانی و فلانی و فلانی، دوست و آشنا و برادر فلانی و خواهر فلانی ...
یک دنیا ممنون!!