...
And you’re the same as me, you breathe the air I breathe
And we don’t understand, yeah, we don’t understand
...
Pray one day we’d open our eyes
And pray for them and pray for us
Pray one day we can live as one
Pray for the children whose time is to come
And pray they forgive us for the stupid things we’ve done
در رو که باز کردم یه هو ترسیدم و در رو دوباره ول کردم که بسته بشه. دو قدم رفتم عقب و شمارهی بیضی گندهیی که روی در بود رو نیگاه کردم: ۱۰۴۳ ... اتاق خودم بود. دو باره در رو باز کردم و رفتم توی اتاق. چرا اینجا اینقدر مرتب هستش و تمیز!!!
چراخهای روشن توی شب، نورپردازی هم شده. کم کم به ذهنم که فشار میومد یادم میافتاد. صبح که اتاقم رو تمیز کردن بعد دیدم کلی هم شلوغه و شروع کردم به جمع و جور کردن. ولی احتمالا روز بوده و توی نور روز زیاد تفاوت اخساس نمیکردم. پس چرا چراغها رو روشن گذاشته بودم!
جالبه...
خبر به نقل از روزنامهی VARSITY، روزنامهی دانشجویی دانشگاه تورونتو:
«در آخرین جلسهی کلاس شیمی عمومی سال دوم، استاد بداخلاق درس میاد Laptop اش رو وصل میکنه به پروژکتور و اسلایدهای درس رو میذاره و شروع میکنه به درس دادن. وسطهای کلاس یهو برنامه error میده و خلاصه استاده شروع میکنه به ور رفتن با کامپیوتراش که دوباره اسلایدها رو نشون بده، بعد فکر میکنه که درس شده و رو به کلاس میکنه دوباره و شروع میکنه به ادامهی صحبت. در حالی که اشتباها یه کلیپ پورنوی خفن که روی کامپیوتراش بوده شروع میشه پخش شدن و از اونجایی که روش به کلاس بوده نمیفهمه. کلیپ پورنو صحنهای شامل یک مونث و سه مذکر رو به مدت ۴:۳۰ دقیقه پخش میکنه بدون اینکه صدایی از کسی توی کلاس بلند بشه. [عجب دانشجویان باحالی بودنها، حتی جلوی خنده رو گرفتن که یارو نفهمه]. بعد آخرش یکی پا میشه میره دم میز استاد بهش میگه که اسلایدها رو یه نیگا بندازین بیزحمت... [جای بعضی از استادای قدیمی خالی]!!!
یکی از دانشجویان کلاس: استاد حتی بعد از کلاس نذاشت کسی سوال بکنه و به سرعت گذاشت رفت! من میخواستم ازش بپرسم که اون واکنشی که تماشا کردیم آندوترمیک بوده یا اگزوترمیک [گرمازا یا گرماگیر]!!!! »
این نوشته یه کم حرفهایی هست که روی دلم مونده بود و وقتی نوشتهی میثم رو میخوندم، تحملشون تموم شد و همین که میبینین شد. مخاطبش رو هم میثم گذاشتم که به کسی بر نخوره. ولی هیچ ربطی نداره و مخاطب خاصی نداره، با هیچ کی هم نیستم، نه تعریفهاش رو نه شکایتها رو ->
خیلی هم ساده نیست: همیشه هست، همش هم هست، بعضیها مخفی میکنن بعضیها نه. حسادتها، قدرندانستنها، بدیها و بدجنسیها. خوبی آسونه؟ نه نیست. اصلا گاهی فکر میکنم که که وجود نداره. بدی هم وجود نداره، فقط و فقط خودخواهی هست که وجود داره. البته همیشه این حس به آدم دست نمیده.
من توی عمرم ندیدم که دو نفری که به اجبار به هم ربط نداشته باشن عاشق همدیگه باشن. از ته قلب همدیگه رو دوست داشته باشن. همیشه یه زنجیره، انتهایی هم نداره، یا چرا، انتها داره، میرسه به آدمهایی که احساساتی نیستن و دوست داشتن واسشون مطرح نیست، آدمهایی که بلد نیستن دوست داشته باشن. همه به زنجیر، من پیداش نمیکنم، نمیبینم، ولی من تو رو دوست دارم و تو نمیبینی یا ارزش نمیدی و تو دیگری رو که تو رو نمیبینه و ...
میثم، من اول که اومدم دانشکده، سال اول رو میگم، عهد کردم با خودم که دیگه تنها نمونم، دوست پیدا کنم، واسشون وقت بذارم و هیچ چی رو ازشون دریغ نکنم. دنبال دوستی بودم، همهرو با چشم علاقه نیگاه میکردم، که بیشتر بشناسمشون، که بتونم بدون اینکه لب باز کنن برم زیر بار مشکلاتشون. که اون زیر با هم باشیم.
نه از بالا نیگاه میکردم، نه از پایین. میخواستم همقد باشیم. پولهامون رو بذاریم روی هم و نصف کنیم. اگر من وقت آزادتری دارم صرف پروژه انجام دادن برای تو کنم که تو وقت آزاد بیشتری داشته باشی که با هم خوش بگذرونیم از زندگی. وقتی اومدم اولین با سلام کردم بهت آیا گفتم من فلانی هستم یا من از تو فلان درسم بهتره یا ... نه اومدم بهت گفتم تو میتونی، گفتی اگر نشد چی، گفتم پشتت هستم و تو لبخند زدی. بدبختی من شاید از همون موقع شروع شد:تو بهم از پایین نیگاه کردی، کلی تحویل گرفتی و تحسینم کردی و من کمکم باورم شد.... آدمها بیشعورند. خیلی. چرا؟ چون نمیبینن.
سال بعد اومدی پیشم شکایت: «گفته بودی که تو میتونی و من پشتت هستم. پس چی شد؟» یه نیگاه بهت کردم و: «تو الان نه تنها خودت به تنهایی داری میری جلو، بلکه میتونی پش دیگران رو هم داشته باشی» دستم رو دراز کردم به نشانهی دوستی ولی تو رنجیدی ...
سال بعد من اومدم پیشت. در جواب دستی که قبلا دراز کرده بودم، تو دستت رو آوردی جلو که دست منو بگیری. ولی من بازهم نمیدیدم. بیشعور بودم. به تو به چشم یه رقیب نیگاه کردم. درست موقعی که تو اومدی جلو که همقد هم باشیم. خیانت کردم. به تو نه. به خودم.
و الان من دنبال کسی هستم که پشتم رو داشته و به تو رو میارم. تو دیگه نیستی....
میدونی موضوع چیه؟ آدم هیچ وقت عاشق یه آدم ضعیف نمیشه ولی به محض اینکه خودت عاشق شدی ضعیف میشی و اون کسی که دوستش داشتی دیگه نمیبینتت. من توی وجودت چیزایی دیدم که خودم نداشتم، کم داشتم و دیدم از من بهتری ... تصمیم رو گرفتم: میافتم به پاش، چون ارزش داره. ولی تو خودت اونها رو توی خودت ندیدی ... و من متاسفم.
میدونی جیسم اون سه هفته من چطوری طاقت آوردم؟ دویدم. چنان دویدم که وقت نکنم سرم رو بذارم لای زانوها و گریه کنم. طوری روی سرم کار ریختم که وقت نکنم تصمیم به انصراف بگیرم.
رحم؟ هه هه ... من به تو رحم کردم که نشستم توی کافه اینقدر فحشت دارم که اشک جفتمون در اومد؟ اون به من رحم کرد وقتی که با دیوار و سیم تلفن حرف میزدم؟ اون یکی به اون رحم کرد که خردش کرد؟ لهاش کرد؟ لهام کردن؟ لهات کردن؟
====================
میدونی میثم. خیلی دوستات دارم. با این که میدونم که خیلی وقتها از حسادت دلم میخواسته سر به تنت نباشه، چون باعث میشی احساس ضعف بکنم. با اینکه خیلی وقتها دوست دارم هر چی دارم رو بدم و تو از مود قاط زدنت در بیای. با اینکه اون شبها بجای اینکه دعا کنم بهم رحم کنه، دعا میکردم بهت رحم کنن. چرا؟ باورت میشه دلیلش اینقدر ساده باشه؟ دلیلش اینکه که بعد از اینهمه با آخر خط رسیدن، آخرش اسم تو جزو انگشتشمار اسمهایی هست که میتونم بذارم اینجا برای اینکه دو تا چیز رو با هم دارم: دوستت دارم. و بدون اینکه زیاد فکر کنم به این موضوع که آیا بهت بر میخوره یا نه میتونم بهت فحش بدم!
- این طبقه بالاییها از دیروز بد فرم آشتی کردن و دارن جبران گذشته رو میکنن!
- داشتم توی خیابان یانگ (معادل خیابان ولیعصر) پیاده میرفتم به طرف دانشگاه که دیدم شونصد تا ماشین آتشنشانی و آمبولانس و پلیس و اینا سرو کلشون پیدا شد. تمام منطقه رو گذاشته بودن روی سرشون. دو تا هلیکوپتر هم اومده بود داشتن بالای یه جایی چرخ میزدن. با خودم گفتم لابد یا یکی انگشتش رو بریده یا یکی خون دماغ شده یا دیگه حداکثر اینکه یه نون توی تستر آتیش گرفته. ولی انگار جدیتر بود. یک ساختمون قدیمی خراب شده بود روی یه مدرسه!!!!
- به نقل از خبرگذاری CNN مشروح حادثه در صفحه اول - دارم به شدت با خرسهای قطبی که زمستون رو به خواب میگذرونند همدردی میکنم!
پیامهای خانوادگی در انتهای این بخش:
- یکی لطف کنه برای من عکس بفرسته از اون مهمونی که من بهش نرسیدم. مونا جان، عزیزم، بالاخره صاحب مجلس بودی، اختیار دست تو هستش، اون قفل فرمون (در صورت نیاز shotgun) رو بگیر دستت، بالا سر پیام واستا که اونا رو واسه من بفرسته. (به پیام -> :پی، فقط امیدوارم این دو تا دست به یکی نکنن ضایع بشم!)
- جیسم جان، عزیز دلم، خوبه باز یکم یه مدت گورت رو از این مسنجر و اینترنت گم کرده نمیبینمت خوش میگذره .... :(( من جیسم و فراز میخوام ... :(( فقط دو تایی باهم نه، میترسم باز رودل کنم.
با سلام به بینندگان ... با عرض پوزش خوانندگان عزیز،
هم اکنون توجه شما را جلب میکنم به مختصر اخبار دیروز و امروز:
- من متاسفانه نمردم.
البته این دفعه (یعنی دیشب) سعی کردم، یه کم هم نزدیک شد، ولی خوب نشد ... چیکارش کنم. فکر کنم مسمومیت بود یا یه چیزی که بد فرم بهم نساخته بود ولی جای همهتون خالی. آی درد میکرد، آیدرد میکرد، تا صبح!
- امروز عصر رفتم ولگردی و عجب این دفعه بهم خیلی خوش گذشت. حامد که نیست، منم تنهایی حوصلهی خانه موندن نداشتم. رفتم یه چرخ اطراف بزنم دیدم داره صدای آهنگ میاد، دنبال صدا رفتم و دیدم بعله. skating party هست توی میدون پشتی city hall که با اینجا فقط ۱۰۰ قدم فاصله داره. یه میدون یخ درست کردن و یه گروه موزیک زنده هم اجرا میکنن و ...
- برای اولین بار کفش اسکیت پام کردم و اسکیت کردم. دلتون آب، تازه زمین هم اصلا نخوردم، کلی هم پیشرفت کردم.بعد از اینکه از این ماشینهایی که پیست رو دوباره صاف میکنن (یه لایهی رویی رو آب میکنن) پیست رو جارو کرد، یه گروه دختر از مدرسه اسکیت یه برنامهی گروهی (شبه رقص) هم اجرا کردن که جالب بود.
- من پول میخوام که دوربین دیجیتال بخرم که از این چیزای جالبی که میبینم عکس بگیرم که ...
- دیروز با پیام (۱۲۴) و پویا صحبت میکردم و این شبکهی عظیم دانشگاه تورونتو رو چشم زدم (ولی انصاف شبکهی گندهیی هست، ۱۰ الی ۲۰ هزار node توش هست!)
و امروز منفجر شد! یعنی کل شبکه خوابید. الانم که دارم اینا رو تایپ میکنم فقط یه قسمتهایی (شامل خوابگاه ما) موقتا درست شده و وصل شده به اینترنت، من به دانشکده نمیتونم وصل بشم و تا اطلاع ثانوی میل چک نمیتونم بکنم.