باید اینجا بودین و میدیدین این بچه فسقلیهای تو خوابگاه ما خودشون رو به چه شکلهایی در آورده بودن!!! جاتون خالی!
فقط حیف که دوربین نداشتم عکس بگیرم ...
از دزد دریایی گرفته تا شوالیههای قرن ۱۵ با موهای بلند یا دخترهایی بصورت فرشته با دو تا بال گنده پشتشون و یه چنگک دستشون!!!
خدا عقلشان بدهد...
این سایت دولت کانادا خیلی باحاله ... رفته بودم توش، واسم فال گرفت یا یه همچین چیزی، یه چند تا سوال میکنه و یه کم نمره و جواب میده ولی خلاصهاش اینه که جوابی که بهم جواب داده: یا باید فوق لیسانس/دکترا بگیرم یا باید یه زن تحصیل کرده بگیرم یا باید زبان فرانسه یاد بگیرم یه مقدار!!!!
در غیر این صورت حق ندارم زیاد این طرفا شلوغ کنم ... راستش یاد قضیهیی که دایی اخیرا اثبات کرده افتادم همون که یا آخرت رو میشه پیشبینی کرد یا قحطی عظیمی در پیشه یا ذرات ریزتر از کوارک وجود داره ...
ولی دولت کانادا یه کم آسونتر میگیره، اگر بخوام بجای زن میتونم یه common-law هم بگیرم که میتونه پسر هم باشه ولی در هر صورت طرف باید طرف تحصیل کرده باشه.
کدومش آسونتره به نظرتون؟ کدومش زودتر امکان پذیره؟ کدومش مفید تره؟
پ.ن.
یه جواب پیشنهادی: به ترتیب فوق لیسانس/زن یا همون یه چیز دیگه گرفتن/فرانسه یاد گرفتن
پیشنهادات با روی گشاده پذیرفته میشن ولی باید ضمانت اجرایی داشته باشن
به بهترین جواب پیشنهادی به قید قرعه به عنوان جایزه یه نشان افتخاری بیلاخ تقدیم میشه!!!
همم ... نمیدونم ... شاید بهتر باشه یه کم از خط روانشناسی و غیره بیام بیرون منم دعوی پیغمبری کنم. چطوره؟ بهم میاد؟
فقط الهام پیدا کردن آسون نیست. همه چیزی پیدا میشه کرد: مریم، مونا، آنا، شادی، سارا ... سارا که زیاد تا میشه پیدا کرد ... ولی الهام آخه من از کجا پیدا کنم.
اصلا بجاش من با عزراییل کار میکنم، هم ارزونتر در میاد هم ناز کشیدن لازم نداره. فقط ممکنه آخرش ترتیب آدم رو بده.
به هر حال چه میشه کرد. آدم در راه پیغمبر شدن خیلی دردها رو باید تحمل کنه.
البته باید اول با خدا مشورت کنم ... آخه اخیرا همه زدن تو خط پیغمبری اون بالاها برای ملاقات با خدا و تشکیل پرونده و این جور کارا صف طولانی شده ولی من میدونم چطور دم این جبراییل (سر دفتر) رو میشه دید ...
البته باید Financial Support اش رو هم ببینم کافی یا نه وگر نه ممکنه TA بهم بخوره اون موقع من که این کاره نیستم بشینم موعظه و ارشاد کنم این خلایق رو ... ممکنه هم شانس بیارم paper بتونم بدم بابتش RA بگیرم ... البته مگه چند تا توی تاریخ کتاب آسمانی داشتیم ...
باید ببینم چی پیش میاد ...
(توضیح: اینا عقیده منه، ممکنه واسه شما فرق داشته باشه یه چیزی مثل سلیقه شخصیه، نمیخوام نصیحت کنم، ضمیر مخاطب استفاده شده رو اشتباه نگیرین معنای متکلم داره)
۱ - دوست داشتن مثل بخشیدن و هدیه دادن هست. وقتی کسی رو دوست داشتی یعنی اختیارت رو بخشیدی به طرف مقابل. وقتی کسی رو خیلی دوست داری تقریبا اختیار مرگ و زندگیت رو بهش بخشیدی.
۱-۱ - یکی از زشت و دور از جوانمردانگیترین چیزها اینه که چیزی رو که به کسی بخشیدی پس بگیری. واسه همین تقریبا حق نداری از دست کسی که دوستش داشتی شاکی باشی که چرا برای تو زندگی رو انتخاب کرده یا چرا مرگ رو یا چرا لذت رو یا چرا زجر رو. مثل اینه که بگی چیزی رو که بهت دادم رو پس میخوام، مالک و صاحب اختیارش اونه نه تو که ایراد میگیری.
۱-۲ - کسی که بخشنده باشه غنیتره ولی لزوما ممکنه احساس نکنه. کسی که نمیتونه بخشنده باشه، مشکل داره، یه مشکلی مثل فقر.
۲ - توی ذهن کسی که دوستش دارین باید بدون ایراد باشه، یعنی وقتی بهش فکر میکنین نتونین ایرادی بگیرین ازش (ایراد با ناقص بودن فرق داره، همه انسانها ناقص هستن و کاریش هم نمیشه کرد ولی ایراد چیزیه که میشه کاریش کرد) چون اگر تا حالا تونستین ازش ایرادی بگیرین با فرض اینکه دوستش دارین باید بهش فهمونده باشین و کمکش کرده باشین که برطرفش کنه و اگر رفع شدنی نیست دیگه اسمش ایراد نیست شخصیت طرف اینطوریه.
۳ - اشتباه عرف. اشتباه نکنین دوست داشته شدن نیست که همه بهش نیاز دارن. دوست داشتن آدم رو ارضا میکنه نه دوست داشته شدن. دوست داشته شدن درسته که خوبه ولی ارضا نمیکنه، اعتیاد میاره!
۴ - خانواده تنها چیز پایداره. اونم فقط در درجه اولش. زن، شوهر، پدر، مادر، برادر، خواهر، فرزند. همین. بقیهش میرن و میان. بقیه میشن در فواصل مختلف دوستان آدم. همیشه هم سخته این ماجرا ... جالبش هم اینه که دوست هم نمیشه زندگی کرد. شاید بشه بدون خانواده زندگی کرد ولی بدون دوست تقریبا نمیشه. واسه همین اگر خانواده دوست آدم هم باشن خیلی خوشبختتر خواهد بود آدم.
این تست روانشناسی یونگ چیز جالبی هستش. تقریبا یکی از معروفترین و آدم واریترینها در نوع خودشه:
برای من این چهار خاصیت رو در آورد:
Introverted - Intuitive - Feeling - Judging
درونگرا، احساسی، شهودگرا و آخریش مولفه که توش بیشتر از همه مشکل نشون میداد (مشکل یعنی فرق با نرمال جامعه) این Judging هست که نشون میده خیلی آدم سخت گیری توی زندگی هستم و به همه چیز توی زندگی گیر میدم و نمیتونم بیتفاوت باشم.
راستی جالبش هم اینه که کلی از رئیس جمهورها و کله گندههای سیاسی دنیا شبیه من بودن (یا من شبیه اونام ... حالا چه فرقی داره)
توی شخصیتهای سینمایی هم از همه بیشتر ریچارد گر (Richard Gere) توی Pretty Woman شبیه منه ...
پ.ن. این تست چهار تا مولفه میده توی جوابش که نرمال جامعه رو صفر در نظر میگیره یعنی اگر بگه برون گرا هستی در مقایسه با نرمال جامعه برونگرا هستی و هر چقدر درصد برون گرایی بیشتر باشه بیشتر مشکل نشون میده در اون زمینه:
- از ۱۰۰٪ برون گرا تا ۱۰۰٪ درون گرا
- از ۱۰۰٪ شهودگرا تا ۱۰۰٪ حواسگرا (منشا انرژی درون هستش یا برون، از احساس استفاده میشه یا حواس بیرونی)
- از ۱۰۰٪ احساسی تا ۱۰۰٪ تفکرگرا (منطقی در مقابل احساساتی بودن)
- از ۱۰۰٪ قضاوتگرا(!) تا ۱۰۰٪ بیخیال
اینجا حدود سه هفته پیش یه سر رفتم اتاق تلویزیون دیدم روی میز کنار دیوا یه سری دفتر چه کوچیک چیدن. کنجکاو شدم. دقت که کردم دیدم ۳۰ نوع دفتر چه هست در ۳۰ رنگ مختلف، از هر نوع یه چند تایی روی هم چیده شدن که هر کس خواست هر کدومها رو که خواست برداره. دفترچه ها رو مرکز مشاوره دانشگاه چاپ و پخش کرده بود و هر کدوم مربوط به یک مشکل شخصی میشد، توی هر کدم یه سری نکته و راهنمایی نوشته بود، اول اینکه یه توضیح مختصر در مورد عنوان دفترچه بعد اینکه از کجا میشه فهمید فلان مشکل رو داری یا نه، در واقع علائمی که داره و اینکه اگر در چه حد باشه مشکل جدی حساب میشه و چه کارایی خود شخص برای حل مشکل میتونه انجام بده برای خودش و چطوری خودش میتونه به خودش کمک کنه و کلی اطلاعات دیگه.
شروع کردم مرور عناوین و یه سری رو که به نظرم میرسید که ممکنه جالب باشه یا به خودم هم ربط داشته باشه میخوندم. بعد یه دو سه تایی رو که مشکلات اپیدمیک بین خیلی از ماها به خصوص خودم بودن رو برداشتم، بعد اونایی رو که پریودیک ظاهر میشن رو برداشتم بعد یکم سر یکی دوتاش شک داشتم که واقعا منم یه همچین مشکلی رو دارم یا نه و آخرش یه چند تاش رو برداشتم. جمعا شد ۶ تا.
امروز هم یه سر اون طرفا بودم بازم یه نیگا کردم و یکی دیگه رو که قبلش شک داشتم برداشتم و یه مرور کلی این ۷ تا رو میکردم. جالب بود. عناویناش اینا هستن البته تقریبا به ترتیب طیف رنگی :پ ->
- Loneliness
- Low Self-Esteem
- Breaking Up
- Cultural Conflict
- Social Anxiety
- Intimacy Diffculties
- Mild Depression (یه Extreme هم داشت ولی به من مربوط نمیشد)
پ.ن. این یکی مونده به آخرین عنوان از همونایی هست که تقریبا توی ایران اپیدمی هست. (یکی از آثارش " I avoid discussing uncomfortable issues "!!!!!)
از بحث در مورد این جور چیزا توی وبلاگ میپرهیزم ولی اگر علاقمند به بحث بودین پایهام ....
قبل از خواب با خودم گفتم یه چیزی بنویسم بلکه سبک بشم بعد نمیدونم چی شد که این آخرین چیزی رو که نوشتم (پست قبلی) رو خوندم، در صورتی که معمولا چیزایی رو که نوشتم نمیخونم ... و دیدم چیزایی رو که میخواستم همون جا نوشتم و دیگه چیزی برای گفتن یا نوشتن ندارم، همش همون تو هست ...
یه چیز جالب اینه که برای اولین بار از چیزی که نوشتم خودم خوشم اومد، جالبه ... یه چیز دیگه هم اینه که اولین بار بود که چیزی نوشتم که نثر ساده و خام نیست، یه کوچولو توش وزن هست و همون یه ذره انگار بخشی از نوشته هست، همون قدر معنا داره که خود کلمات و یا ارتباط بین کلمات ...
نخندین بهم ... آخه من هیچ وقت نه شعر گفتم نه درک درستی از شعر داشتم نه سوادی در زمینه شعر ...
پ.ن. راستی فکر کنم راسته که میگن تمام آثار هنری وقتی بوجود میان که یارو در اوج بدبختی هست و بدبختی زندگی رو حس میکنه ... فقط این موقع هست که یه چیزی خلق میشه که میمونه ... بنده خدا ونگوک رو در نظر بگیرین یا هر کس دیگه رو ... آدم وقت بدبختی هست که نیاز به نوشتن، نقاشی یا هر کوفت دیگهیی پیدا میکنه و این موجود بدبخت اگر بر حسب اتفاق بر عکس من استعداد هنری هم داشته باشه یه کاری میکنه ...