صد سال تنهایی



Saturday, October 18, 2003


سیستم عامل یادتونه؟ اهم ... این الگوریتم به نظرتون starvation داره؟ کار می‌کنه یا نه؟
باید اجرا بشه فکر کنم ...

پ.ن. فقط می‌ترسم خطای کامپایل Incompatible headers: mona.h and hojjat.h یا یه همچین چیزی پیش بیاد ...




#include "mona.h"
#include "hojjat.h"
#include

#define messenger (messenger->yahoo)

int main(void) {
while (true) {
if (!messenger->online()) messenger->login();
messenger.send(ehsan_f,"salaam");
wait(60); /* 60 seconds */
if (messenger.receive(ehsan_f)>0) break;
wait(60*60*2);
}

#ifdef VOICE
messenger.enable(VOICE);
#endif

messenger.chat();
}




Friday, October 17, 2003


بازم مشق ... مشق ... مشق ... الان ۱۷ امین سال زندگیم هست که دارم مشق می‌نویسم ... دقیقا هم یادمه که اولین سال نزدیک عید (یعنی ۱۶ سال و ۸ ماه پیش) مدرسه رو تعطیل کرده بودن بخاطر موشک باران تهران و از تلویزیون درس می‌خوندیم ... وسط‌اش هم کارتون نشون می‌داد بجای زنگ تفریح ... داشتم مشق می‌نوشتم ... کلمه «صدف» که یه موشک‌ای بمبی چیزی افتاد دو سه کوچه بالاتر از خونه ما و باعث شد دستم خط بخوره ...

و از همون موقع‌ها همیشه مشغولیت ذهنی این بوده که وای باید فلان مشق رو بنویسم تحویل بدم ... الان هم با وجود اینکه احساس پیری می‌کنم بازم همین روال ادامه داره ...




۱ - اگر قوانین داخلی وبلاگم اجازه می‌داد پست قبلی رو حذف می‌کردم ...
۲ - نتیجه یه روز کامل درس خوندن با آهنگ‌های هایده بهتر از این نمیشه ...
پ.ن. برای (۲)
درس خوندن -> خیر سرم
هایده -> تقریبا تمام آهنگ‌هاش رو یه دور گوش کردم ... ۱۰ ساعتی شد
۳ - من هر موقع میام یه کار نیمچه سورپریزی بکنم یه جای کار گیر می‌کنه ... لعنت بر شیطون ... یه شبیه‌اش هم چند رو قبل از اومدنم بود که در بدر دنبال DVD Burner بودم ...
۴ - تولد حامد مبارک !!!
پ.ن. برای (۴) اونم چه وقتی و چه جایی ... الانه که سر و صدای همه بلند بشه که یه کم دیره و پیمان پیداش بشه کامنت بده و این دفعه بجای فاکتوریل حالت‌های صبحانه یه چیزای دیگه ردیف کنه ... ببینیم چی میشه




ای دل، ای دل ... چرا دست بر نمی‌داری؟ ... چرا تمومش نمی‌کنه ...
حالا که ... بازم چرا بی‌تابی می‌کنی؟ چرا؟

پ.ن. مشکل اصلی اینکه که یه حالت سوم وجود داره بین مرگ و زندگی ...




Thursday, October 16, 2003


گاهی آدم چه قدر یه هو کار و بدبختی میریزه سرش ... صبح ساعت ۸ صبح پا شدم رفتم دنبال کارام ... ساعت ۱۲:۳۰ شب گشنه تشنه رسیدم خوابگاه ... تازه الان تونستم کارام رو جمع و جور کنم ...

دیشب چون می‌دونستم که باید ساعت ۸ صبح بیدار شم سعی کردم زود بخوابم ولی مگه خوابم می‌برد ... اوف ... ساعت ۱ رفتم توی جام تا نمی‌دونم کی داشتم غلت می‌زدم تا خوابم بره ... فکر کنم دچار Jet Lag شدم!!!!! عوضش الان از خستگی کارد بزنن خونم در نمیاد (داشتم فکر می‌کردم میشه با کمی تغییر توی فرهنگ ضرب المثل و اصطلاحات دایی گذاشتش :پ)

خلاصه سیستم عجیبیه ... یه روز صبح تا شب و شب تا صبح پشت یاهو مسنجر هستم و در دسترس ... یه روز دیگه از ترس اینکه مشغول بشم صبح تا شب login نمی‌کنم اون طرفا ...

دیوونه جان ... عزیزم ... همکار نمی‌خوای؟




دلم لک زده برای رمان‌ به زبان فارسی ... بخصوص ترجمه‌های ذبیح‌الله منصوری از الکساندر دوما ... بخصوص کنت مونت کریستو ...

پ.ن. کنت مونت کرسیتو توی لیست ۱۰۰ رمان برتر تاریخ هم بود. حدود ۲۰-۳۰، البته مطمئن نیستم به چه ترتیبی مرتب شده بودن ولی با دون کیشوت شروع می‌شد




"Hello darkness my old friend
I've come to talk with you again
..."

From the very very beatiful song named: The Sound of Silence
Soundtrack of movie: The Graduate




Wednesday, October 15, 2003


تا حالا شده یه هو بفهمین که تا فردا باید ۵۰۰۰ دلار جور کنین ؟
بعد شب هی فکر کنین که اگر ۳۰۰۰ دلار هم بود هیچ فرقی نمی‌کرد چون نمی‌شه جورش کرد!!!
جالبه! نه؟
فردا باید برم پی گیری کنم ببینم یعنی چی این مسخره بازی ... اگر پیگیری نشه فکر کنم باید توی کارتون خالی بخوابم ... کاش حداقل تا اون موقع بارون بند بیاد، چون روز اول توی کاتون مقوایی بارون بیاد جالب نیست ...

پ.ن. آهای از بین شما ها ... کی چشم زد (یا به قول بعضی‌ها چشم کرد) ... من دو کلمه اومدم در مورد پول دار بودن صحبت کنم ها ...




- پس خود آدم چی؟
- راستش اینا که می‌گم فقط در مورد خودمه. بعضی‌ها که چه عرض کنم شاید خیلی‌ها این جوری نیستن و از زندگی‌شون نهایت لذت رو می‌برن و همیشه توی فکر این هستن که کاش پول داشتن و فلان رو می‌خریدن و وقتی فلان چیز رو خریدن توی فکر این هستم که کاش پول داشتن بهمان رو بخرن و الی آخر ... نمی‌گم که خوب خود آدم چیزی لازم نداره ولی مثلا برای خود من خوب یه ۲۰-۳۰ متر اتاقی آلونکی چیزی برای زندگی و یه غذای عادی و همین وسایل اصلی زندگی تامین باشه دیگه احساس نمی‌کنم که همش می‌خوام پول داشته باشم و واسه خودم خرج کنم. ولی خیلی می‌شه که دوست دارم پول داشته باشم که بتونم خواسته کسی رو (که دوستش دارم) بر آورده کنم ...
یه زمانی چند سال پیش چرا ... همش دوست داشتم یه بی‌ام‌و داشته باشم و کلی چیز دیگه ولی اخیرا به ندرت هوس چیزی می‌کنم و وقتی هم هوس کردم حتی اگر امکان خریدش رو داشته باشم معمولا خیلی زود (حتی قبل از اینکه راهم به مغازه‌ای بیفته) پشیمون می‌شم ...
مثلا به شدت هوس یه iPod کرده بودم (mp3 player apple ba 10-20GB space) که حدود ۳۰۰ دلار هم میشه جورش کرد و خب ۳۰۰ دلار داشتم ولی خیلی زود از هوس افتادم ... راستی این هم عکسش ->

پ.ن. حال می‌کنین پراکنده گویی (کلمه با کلاس‌تری معادل چرت و پرت گویی) رو. از فلسفه شروع می‌کنی می‌رسی به iPod!!!!





Tuesday, October 14, 2003


فکر کنم طبقه بالا دو نفر دارن ترتیب هم رو می‌دن ... یک صدای جیر و جیر وحشتناک از بالا میاد. انگار که یکی هی روی تخت بالا پایین می‌پره ...
به نظرتون چی‌کار کنم؟ با این صدا که نمی‌شه خوابید....




پولدار بودن بدون اینکه کسی رو داشته باشی که پولت رو برای برآوردن خواسته‌ش خرج کنی به چه درد می‌خوره؟




Monday, October 13, 2003


یه سری چیزایی که همیشه وجود داشتن رو دوباره کشف کردم ->
۱ - یه آدم بی احساس غیر اجتماعی بی‌عرضه در زمینه لذات زندگی (فکر بد نکنین منظورم تفریحات بود) هستم.
۲ - معمولا همه جا تعداد آرزوها سه تا هست ولی واسه من دو تاست در حال حاضر. یکیش هم اینه که بتونم پیانو بنوازم(! -> علامت تعجب شماره ۱)
۳ - در راستای پیانو حاضرم تمام داراییم رو در این جهان بدم در عوض یاد بگیرم پیانو بنوازم(! -> علامت تعجب شماره ۲). یکی نیست حالا بگه من توی این دنیا چه قدر مگه چقدر دارایی دارم که ...
۴ - بازم در راستای علامت تعجب شماره ۱ تصمیم گرفتم وقتی پول دار شدم یه معلم خصوصی پیانو واسه خودم بگیرم(! -> علامت تعجب شماره ۳) و در راستای اینکه قراره خیلی خیلی زود پول دار بشم (! -> شماره ۴) از الان باید بفکر پیدا کردن معلم باشم
۵ - شاید بجای اینکه بپرسین اون یکی آرزو رو بهتر باشه بپرسین اتوبانی که از جزیره دور افتاده تا خونه‌ام چند بانده باشه!!! (اگر نگرفتین سوالاتتون رو به آدرس ... )
۶ - کسی می‌دونه من کی قراره دست از کلکسیون جمع کردن بردارم؟
- دیگه شماره نمی‌زنم چون خیلی وقته که زدم توی خاکی ( راستی توی این هیر و ویل یاد محمد افتادم که با اون بی‌ام‌و توی شیخ‌فصل الله تقریبا زد توی خاکی ... سلام برسونین بهش ... به نوه‌م هم سلام برسون دخترم ...)
راستی فعلا مشغول درست کردن یه سوپریزم واسه یکی ...




Sunday, October 12, 2003


باشه. چشم. فلسفه‌ بافی رو کم می‌کنم. خب در اون صورت باید بشم مثل خیلی‌های دیگه که یا وقایع روزانه رو می‌نویسن یا چیزای جالبی که اتفاق افتاده در طول روزشون‌ (آخه جز این دو حالت بلد نیستم... شعر که هچ... حرفش رو هم نزنم بهتره ... داستان کوتاه رو هم که ثابت شد این کاره نیستم ... نقد رو هم کار من نیست ... از اخبار و سیاست نویسی هم زیاد خوشم نمیاد)

البته اتفاقات جالب زیاده: یه فروشگاه خیلی خیلی گنده بغل دست ما هست به نام Sears که دیشب توی گشت می‌زدم. یه هو یاد پارتی و رقص و اینایی که داشتیم افتادم. دقت که کردم دیدم بعله ... یه آهنگ بندری ناب داره از توی بلندگوها پخش می‌شه ... معمولا آهنگ پاپ می‌ذارن یا حداکثر یه آهنگ آروم بی‌کلام ... ولی دیگه نشنیده بودم آهنگ بندری توی فروشگاهی به اون با کلاسی ... (نه بابا، صدای خواننده هم سر جاش بود ... آهنگ اصیل بندری ...)

امروز بعد از ظهر هم داشتم توی یه کتاب دست دوم فروشی گشت می‌زدم. عجب چیزایی پیدا کردم:
- مجله National Geography مال سال ۱۹۴۵ .... روی جلد به جای عکس فقط نوشته داشت ...
- مجله Rolling Stones مربوط به زمانی که فیلم بر باد رفته اولین بار اکران شده بود. با عکس Peter Gabriel روی جلدش ... من هنوز اون موقع به دنیا نیومده بودم ...
- یه کتاب به نام «IRAN: Dictatorship and Development» به قیمت کمتر از یه دلار. سن کتاب یه سال بیشتر از منه یعنی سال ۱۹۷۹. توش نوشته که ایران سال ۲۰۰۰ نفتی نخواهد داشت که بتونه برای پیشرفت هزینه کنه و کلی حرف جالب دیگه در مورد ایران. آمار توش رو که نیگا می‌کردم تهران 4 میلیون جمعیت و اصفهان حدود ۷۰۰ هزار ... خیلی خوندنیه ...

راستی، حسابی زدم توی خط فیلم‌های کلاسیک بخصوص دهه ۶۰ و ۷۰. امشب هم از تلویزیون Oeacen's Eleven قدیمی رو دیدم. و جالبه که این Shirley MacLaine که من کلی باهاش توی The Apartment حال کردم هم یه صحنه بازی کرده بود اینجا. Jack Lemmon هم که دیگه هیچی ... واقعا با این فیما دارم حال می‌کنم .... اهه... خب چیکار کنم ... سرگرمی و تفریح ما هم فعلا همینه دیگه ...

راستی اینم عکس این دو تایی که قاشق‌شون شدم اخیرا ->