Friday, December 05, 2003
0 comments || Ehsan || 3:38 PM ||
صد سال تنهایی
Thursday, December 04, 2003
برف ... برف ... برف میاد ...
آخ که چقدر دوست دارم برف اومدن رو. توی تهران، شبایی که برف میومد خوابم نمیبرد. زیر پنجره میخوابیدم، پرده رو میزدم کامل کنار و به بیرون نیگاه میکردم تا خوابم ببره. یه جورایی از مهتاب هم روشنتر میشه هوا.
ولی مگه میشه آدم یه شب برفی رو بذاره بگیره بخوابه. دم به ساعت بیدار میشدم میومدم کلهام رو میچسبوندم به بالای پنجره که ببینم توی کوچه چه خبره ... چه حیف. یه ماشین رد شده. اه. برف سفیدِ سفیدِ نرم رو کثیف کرده. خیلی احساس عجیبیه. تنها، پشت یه پنجرهء بزرگ. شب و سکوت. از آسمون یکی برف رو انگار الک میکنه. مگه میشه مقاومت کرد. در تراس رو باز میکنی و توی سرما میری بیرون میایستی. با یه لباس نازک که موقع خواب پوشیده بودی. دستها رو باز میکنی، سرت رو میگیری بالا و مستقیم به آسمون نیگاه میکنی. حس خوب لختی که داری با لرزشی که از سرما ناشی میشه مبارزه میکنه و انگار که از آسمون سورمهای تیره یه چیزایی داره میاد که بره توی چشمت ... یه ها ... عجب بخاری ...
دوباره توی رختخواب و به امید اینکه صبح که بیدار میشی به یه وجب ارتفاع رسیده باشه.
0 comments || Ehsan || 1:30 PM ||
Tuesday, December 02, 2003
زندگی ...
زندگی یه نمایش درام هست در چند پرده. بازیگر ثابت در همه پردهها تو هستی و بازیگرهای دیگه معمولا توی یه سکانس نمایش وارد میشن و آخر سکانس خارج. گاهی اونایی که رفتن بیرون از صحنه دوباره توی یه جای دیگهی نمایش وارد میشن ولی معمولا در یک شخصیت دیگه و با گریمی دیگه. هیچ وقت هم وسط کار نمیتونی صحنه رو به این راحتیها ترک کنی.
تعداد تماشاچیها معلوم نیست. ممکنه تماشاچیها اول نمایش بخاطر تماشاخانهای که نمایش توش شروع شده زیاد باشه و آخرش کم و یا اول کم باشه و کم کم زیاد ولی فرق نمیکنه. اونا نمایش رو از دور میبینن و تو فقط بخاطر اونها نیست که بازی میکنی. درسته که دوست داری تشویق بشی ولی خیلی هم دست تو نیست، گاهی خود نمایشنامه زیاد تماشاچی پسند نیست.
وقتی یه پرده تموم میشه، نفس عمیقی میکشی ولی تموم نشده، پردهای جدید با هنرپیشههای جدید و فقط تو که باید ادامه بدی.
زندگی همینه ... یه نمایش که نمایشنامه رو نمیدونی ... قطعه قطعه و ناپیوسته.
اونایی که وارد زندگیت میشن رو گاهی حتی تصوری هم قبلش نداری ازشون و وقتی که باید صحنه رو ترک کنن چارهیی نداری. گاهی دلت نمیخواد صحنه رو ترک کنن، تلاش میکنی نیگاهشون بداری و چنگ میاندازی و زخمیشون میکنی و تنها تفاوتی که در انتها میکنه اینه که زخمیشون کردی.
گاهی هم تو نقش فرعی رو بازی میکنی و توی یه پرده ظاهر میشی. میای نزدیک نقش اصلی وسط اون نمایش و تماشاچیها تشویقات میکنن ولی چند لحظهی بعد نمایشنامه میگه باید صحنه رو ترک کنی و بخوای تقلا کنی فقط اون نمایش رو خراب میکنی. بالاخره میاندازنت بیرون میکشن دوباره میارن تو رو توی نمایش اصلی خودت.
همینه ... همیشه همین بوده ... ولی همیشه منتظر آخر هر پرده هستی ...
چرا تموم نمیشه که استراحت کنی، نه ... پاشو و ادامه بده، منتظرت هستن.
0 comments || Ehsan || 9:20 AM ||
Monday, December 01, 2003
شماره جدید قاصدک (ghasedakonline) منتشر شد!! اسم من هم رفته توی هیات تحریریه...
=====================================
عجب افتضاحی شد این میانترمی که استاد گرانقدر کوک عزیز گرفتم. رسما گند زدم رفت. شدم حدود ۵۰٪!!! :(((
=====================================
این بیسکویتهای شیرین Walkers خیلی خوشمزه هستنها ... فقط حیف گرون در میاد وگرنه میکردمش ماده اصلی مصرفی از نوع شیرینی. از نوع شورش ماده اصلی مصرفی من Pringles هست ... اونم یه کم گرون در میاد ولی نمیشه از خیرش گذشت. از نوع نوشیدنی هم که فقط میتونم Ice Tea بخورم چون تنها چیز قابل خوردن بدون گاز هست ... گازدار دیگه نمیتونم بخورم. از سن ما گذشته ...
0 comments || Ehsan || 9:10 AM ||