خدایا
عجب وضعیتی شدهها! چپ و راست خواب دارم میبینم ... خوب، بد، ... زبونم لال، نه اینکه شکایت کنمها ... خوبهاش خیلی هم خوبن، بدهاش هم که لابد سوا کردنی نیست.
ولی آخه خدایا! مظلومتر از ما گیر نیاوردی، سر به سر میذاری اینهمه!! این کائنات به این بزرگی، خوب که نمیشه یه جای دیگه سرگرم بشی، ما به زندگیمون برسیم!! آخه دیگه توی خواب هم دست از سر به سر گذاشتن برنمیداری؟ این همه زور میزنیم توی بیداری راست و ریس کنیم قضایا رو، اون موقع توی خواب به هم میریزیشون؟
ولی اشکال نداره! اگر این ریش ما به درد بازی کردن و سر به سر گذاشتن میخوره، من که پایهام. از به هیچ دردی نخوردن که بهتره! ولی مرامی آروم، یه هو وسط بازی و اینا کار دست ما میدی اون موقع خودت بایست درستش کنیها ... از ما که کاری بر نمیاد این پاین ماینها. خودت اون بالا لم دادی، حوصلهت که سر میره ما رو به بازی میگیری!!
در هر صورت کلیتا مخلصتیم، چاکر و غلامت هم هستیم.
قربون شما
احسان
شرمنده، توی مونترال بیشتر از این فارسی نتونستم تایپ کنم! کامپیوتر آنا (صاحبخونهی مهیا و مونا) آدم رو از رو میبره!!
حالا هم که برگشتم، اومدم دوباره برم امتحان رانندگی، چنان برف اومد که قرار امتحان به هم خورد!! من چقدر خوششانس هستم ... میبینین ...
از مونترال .... خوب بود، خوش گذشت. یه جورایی محفل غیبت هستش! اینقدر حال میده. واسه یارو فال از راه دور میگیری و غیبت میکنی... :)
نکات دیگه اینکه یک عدد چمدان به مقصد رسید، یک فسنجان خوشمزه درست کردم اونجا که همگی خوردیم و حال نمودیم! :پی
بعدش هم که یکی از مهمترین نکات یه کشف جدید بود به نام ... به قول بعضیها : پری کوچک ...
پ.ن. راستش گاهی آشنا شدن با یه دوست جدید، شناختن یه موجود خیلی خوب، خیلی توی روحیهی آدم تاثیر مثبت میذاره، میدونین چرا؟ چون یادش میافته که آدم خیلی خوب هم پیدا میشه، دنیا خیلی هم اینجوری که تصور میکنی ممکنه نباشه ...