صد سال تنهایی



Saturday, January 31, 2004


خدایا
عجب وضعیتی شده‌ها! چپ و راست خواب دارم می‌بینم ... خوب، بد، ... زبونم لال، نه اینکه شکایت کنم‌ها ... خوب‌هاش خیلی هم خوبن، بدهاش هم که لابد سوا کردنی نیست.

ولی آخه خدایا! مظلوم‌تر از ما گیر نیاوردی، سر به سر می‌ذاری اینهمه!! این کائنات به این بزرگی، خوب که نمی‌شه یه جای دیگه سرگرم بشی، ما به زندگی‌مون برسیم!! آخه دیگه توی خواب هم دست از سر به سر گذاشتن برنمی‌داری؟ این همه زور می‌زنیم توی بیداری راست و ریس کنیم قضایا رو، اون موقع توی خواب به هم میریزی‌شون؟

ولی اشکال نداره! اگر این ریش ما به درد بازی کردن و سر به سر گذاشتن می‌خوره، من که پایه‌ام. از به هیچ دردی نخوردن که بهتره! ولی مرامی آروم، یه هو وسط بازی و اینا کار دست ما میدی اون موقع خودت بایست درستش کنی‌ها ... از ما که کاری بر نمیاد این پاین ماین‌ها. خودت اون بالا لم دادی، حوصله‌ت که سر می‌ره ما رو به بازی می‌گیری!!

در هر صورت کلی‌تا مخلصتیم، چاکر و غلامت هم هستیم.
قربون شما
احسان



Comments: Post a Comment