صد سال تنهایی



Tuesday, June 17, 2003


چه شود ... وقتی که دکتر حبیبی ریش آدم رو بگیره٬ در حالی که تکون
میده بگه فلانی٬ ریشت که دست ما گرو هستش٬ مگه نمی‌خوای دو
ماه دیگه فارغ التحصیل بشی؟!!!!

آها٬ اون وقته که مجبوری پاشی بری دبیرستان‌های کشور خودتو عرضه
کنی ... اوه ببخشید روبوکاپت رو عرضه کنی ... بعدش تا یه کم بخوای
سعی کنی زرنگ بازی به خرج بدی اینجوری می‌شه که میثم (‌ نیکوس
نه اون یکیش ) باید بره منطقه ۱۷ جاده ساوه!!!!!!!!

پیدا کنید پرتقال فروش را.

( گاهی دیدن یا ندیدن یک استاد وسط راهرو می‌تونه ... )



Comments: Post a Comment