صد سال تنهایی



Thursday, July 03, 2003


یه بحثی در مورد یک شخص در گرفته بود٬ بابام برگشت گفت آخه فلانی حتی با خودش هم رو راست نیست.
من که شنونده بودم یه دفعه یاد یه چیزی افتادم و آه عمیقی کشیدم :

یک بار با یک دوست که از خودم بیشتر دوستش دارم داشتم بحث می‌کردم٬ صحبت بالا گرفته بود و من هم کلی خودم را صاحب نظر می‌دونستم و از موضعم دفاع می‌کردم (البته به خیال خودم) که وسط حرفهاش یک حرفی برگشت به من زد. تا عمر دارم حرفش رو فراموش نمی‌کنم٬ بخصوص اینکه بعد از این حرفش من رسما خفه شدم٬ چون دیگه حرفی برای گفتن نداشتم. حرفی که زد یه همچین چیزی بود:
« من ممکنه صفات بد و خوب زیادی داشته باشم٬ ولی یه صفت خوب دارم که خیلی ازش خوشحالم و اون هم اینه که با خودم رو راست هستم »

حالا امیدوارم بعد از چهار سال بصورت یه آدم بالغ زندگی کردن بتونم بالاخره با خودم رو راست باشم. ...



Comments: Post a Comment