صد سال تنهایی



Monday, July 14, 2003


جای شما خالی رفتیم صبح کله سحر فرودگاه٬ بماند که باز هم رفتم بالا سر فراز خفته عزیز ... میثم الدنگ هم که آخرش بیدار نشد بیاد ...
فرودگاه هم بماند که جای سوزن انداخت نبود و حوری و پری و سبیل و بچه و حسن و .... توی هم می‌لولیدند ... خلاصه خب شلوغی بید.

بعد مهران و مزدا و ... و حبیبی و حبیبی و حبیبی و ...
و حبیبی دو نکته مهم متذکر شد:
۱ - تا سلام و علیکش با من تموم شد برگشت گفت : «احسان چی شد؟ داکومنت نوشتی؟ ...» منم که طبق معمول یه جواب ماست مالی دادم...
۲ - برگشت در حضور همگان رسما اعلام کرد که برگه‌های معافیت سربازی مهران و دیگران رو امضا نمی‌کنه و نمی‌ذاره این بچه‌ها بذارن برن مگر اینکه عقدنامه‌شون رو بیارن ... خلاصه یعنی که چی می‌خوان زن نگرفته بذارن برن ... حالا بماند که مادر پدرها چه جوابهای موافقی می‌دادن ...

خلاصه مهران جون یه condition دیگه به admission اضافه شد٬ کمک می‌خوای؟



Comments: Post a Comment