Wednesday, July 16, 2003
یک مربع دو سانت در دو سانت هستش که باید یکی توش رو خط خطی بعدشم یه چیز گردالی بکوبن وسطش٬ منتها این کار مراسم مفصل خفنی داره به این شرح:
صبح اول وقت میری اونجا یه خانم بد اخلاق چاق نشسته بعد از کلی ور رفتن با دو سه تا کامپیوتر روی یه برگه مینویسه عضو نیست میده دستم٬ بعدشم تذکر میده که ۲۴ ساعت بیشتر وقت نداری. میگم اگر یکی از این ۱۲ تا بسته بود چی ... یک آقاهه داد میزنه نخیرم ... چشم٬ راه میافتم.
- اول کتابخانه متالورژی - م. شیمی ... توی همکف دانشکدشون واستادم٬ نزدیک سالن جابر ... حتی یه پشه هم پر نمیزنه که ازش بپرسم کتابخونشون کدوم گوریه ... یه دختر تریپ خر خون عینکی بعد از چند دقیقه وارد میشه ... جواب میده طبقه دوم سمت ...
- بعدی مکانیک ... عجب دانشکده خفن در پیتی دارن ... مثل تونلهای زیر زمینی متعلق به قبل دوره هخامنشیان ... کتابخونش در پیت تر٬ وای!!! در آهنیش چرا بسته هست!! یه خانم داره به یکی که پشت در آهنی واستاده میگه : «بیر آز دایانین بورا قوروسین... چخ چکمز» (واسه بیسواتها توضیحا یعنی «یه کم واستین اینجا خشک بشه ... زیاد طول نمیکشه») منم میزنم به رگ ترکی و حالیش میکنم که یه مهر و امضا بیشتر نمیخوام ... از پشت در ورقهها رو میگیره میگه «هارالیسان؟» (دو باره برای بیسواتها: «یعنی اهل کجا هستی؟») صبر کردم حدس بزنه ... ولی درست حدس زد!! از لهجه و طرز صحبت کردن حدس زد زنجان!!!!!
- ریاضی و صنایع رو میشناختم ... اونجا هم عضو نبودم ... عجب هوای گرمی
- شیمی طبقه سوم! آخه اونجا هم شد جا ... واسه خانومه قسم میخورم پام رو تا حالا توی این طبقه نذاشتم٬ حالیش نمیشه میگه برقیها هم اینجا کلی عضون ...
- میدونستین کتابخونه بیوشیمی هم داشتیم٬ اون خانومه توی شیمی آدرس داد ... روبروی سلف جدید بغل کارگاهها ... جلل خالق اینجا دیگه کجاست... چرا من تا حالا نمیدونستم همچی جایی هم داریم ... (همون نزدیکیها مرکز مشاوره هم یه سر میزنم ... )
- پیش بسوی عمران ... یکی از رفقای برقیمون رو دیدم که داشت میومد بیرون ... میگه به اندازه چهار طبقه برو بالا ... دهنشون سرویس ... چشمکی میزنه میگه میارزه٬ برو میبینی ... م..ا...ا...ا... از این تریپ کارمندا هم ما توی دانشگاه داشتیم!!! جای پوژن و جیس خالی!! تازه یه تیکه هم میندازه: یه هفت هشتا برگه دیگه هم میاوردی ... بماند که من چی جواب میدم و اون چی جواب میده و اون دو نفری که اون پشت نشستن چجوری نیگا میکنن... بد نگفت این رفیقمون ... شاید میارزید ... بعدا برم عضو شم ...
- اون رفیق برقیم در حالی که از فلسفه علم میاد بیرون داد میزنه بدو یارو داره میره بیرون٬ سبیلو٬ عینکی ... میخوام بپرسم خانم یا آقا ... دنگ دیر رسیدم ... آبدارچی میگه پنج دقیقه صبر کن میاد ...
- بازم دهنشون صاف ... آخه کدوم آدم ابلهی گفته کتابخونه برق رو طبقه آخر بسازن ... آسانسور هم که نداره .... خانمه میگه فروغی باید عضو باشه ... میگم شک دارم ولی شما بگردین ... نچ ... دیدین گفتم ...
- بعد از فیزیک که اونم آسمون هفتمه کتابخونش میرسم به دانشکده ... :) خانومه کلی کف کرد که عضو نیستم ... یوهو ... هیچ کدوم عضو نبودم ...
0 comments || Ehsan || 7:28 PM ||