صد سال تنهایی



Friday, August 29, 2003


امروز صبح داشتم e-mail دخترم رو می‌خوندم که توش پرسیده بود که اونجا دختر خوشگل هم پیدا می‌شه یا نه ... راستش از موقعی که اومده بودم به اینجور چیزا دقت نکرده بودم (یا به قول بعضی‌ها هیزی نکرده بودم) بعد از اینکه خوندم پا شدم راه افتاده به طرف مترو که از زیر این آپارتمان راه داره بهش و توی راه داشتم فکر می‌کردم که چرا من اینجا قیافه خوشگل درست و حساب ندیدم و ... که از شانسم یه هو چشمم افتاد به یه حوری پری تر و تمیز و خوشگل و ... با خودم گفتم نه بابا ... اینجا چشم بادومی‌ها رو کنار بذاری یه چیزایی ممکنه پیدا بشه که این مورد مذکور از کنارم گذشت ولی ....
ولی ...
وقتی که داشت رد می‌شد دیدم یا بهتره بگم شنیدم که مثل بلبل داره با بقل دستیش فارسی صحبت می‌کنه ...
خلاصه این هم قیافیه خوشگل دیدن ما توی تورونتو ...

پسر عموم می‌گه دلیلش اینه که مذاقت به ایرونی جماعت عادت کرده، ولی باید جواب بدم که برای عادت کردم شروطی لازمه ...

در هر صورت از چاله در اومدیم رفتیم توی چاه ... (بی‌ربط بود؟ نچ ... خیلی هم بی‌ربط نبود)



Comments: Post a Comment