صد سال تنهایی



Thursday, August 21, 2003


اشک:

- دیگه این روزها آسمون هم داره به حالمون اشک می‌ریزه.

- نهایت سعی‌ام رو به خرج دادم که توی میهمانی اشکم سرازیر نشه. آخه معلوم نیست آقایون چه گناهی دارن که باید اینقدر تلاش کنن که ظاهر رو حفظ کنن ...

- ساعت یک و اندی بعد از اینکه فراز رو پیاده کردم، توی بلوار سهرورد دیگه طاقت نیاوردم، زدم کنار، سرم رو گذاشتم روی فرمون و تا دلم می‌خواست با صدای بلند گریه کردم ...

- ...



Comments: Post a Comment