Thursday, October 09, 2003
لار (در ادامه حرفهای فراز): برام خیلی مفهوم داره. چرا؟ چون به خیلی خاطرات وصل میشه. نه فقط خاطره. خاطرههایی که هر کدوم یه زندگی تجربه و معنا توش بوده.
آخریش .... واقعا اون لار رفتنمون درس مهمي بود واسه هر سه تامون ... چوپونها ... ببعيها ... سرما ... خلوت کردن ... سکوت ... زيبايي ... گروه امداد ... غروب ... جستجو ... شام ... ماست چکیده ...
توی آخریش یه ساعت داشتم فکر میکردم که چه فحشهایی باید بدم ... بعدش به عمل که رسید حتی نپرسیدم کجا و چرا ... حس عجیبی بود ... منی که همه میدونن مهمترین کاری که توی زندگیم بلد نیستم بکنم نپرسیدنه، اون موقع همون طور که باید همیشه بکنم خفه خون گرفتم ... فکر میکنم بخاطر این بود که تحت تاثیر قرار گرفته بودم ...
از قدیمیترینهاش یکی بود که خیلی شلوغ بود، ولی از اون هم چیزای مهمی یادم مونده ... کول هم سوار شدن ... هندونه ... پوژن ....
و یه چیز دیگه هم هست که همش توی ذهنم میاد: چرا اینقدر اصرار کردم که یه بار هم شده باید لار رو ببینین(ببینی)!!! جدا گاهی بعد از گفتنش خودم هم به شدت خجالت میکشیدم که چرا با این که میدونم در نهایت نخواهی آمد و اصلا علاقهای هم نداری باز هر دفعه همین پیشنهاد مسخره رو تکرار میکردم. نمیدونم ... لار یه چیزی داره که نمیتونی توضیح بدیش ولی تاثیر میذاره روی آدم، عوض میکنه آدمو ...
کوه هم یه همچین حس عظمتی داره ... اینجا واقعا یه چیز بزرگ کم داره به اسم کوه!!! شاید عجیب باشه ولی کمبودش به شدت احساس میشه.
راستی یادم میاد خیلی وقت پیش یه کوه دسته جمعی رفتیم. مریم و مونا هم اومدن و فکر کنم از ته دل فحش دادن من و هر کس دیگه که بانی این عملیات بود ... ولی نه تنها به من خوش گذشت اون برنامه ... بلکه هنوزم فکر میکنم به همه خوش گذشت ... اگر هم فکر میکنن نه شاید (فقط شاید، نه بیشتر) بعدا ازش به عنوان خاطره خوب یاد کنن ... خیلیها بودن که عادت نداشتن و خسته شده بودن ولی گروه میکشیدشون ... نمیدونم حسی که توی گروه هست فرق داره ... حداقل ما ایرانیها اینجوری هستیم ...
پ.ن. در مورد آخرین لار توی پرانتز: خیلی از کارگردانها خودشون میکشن چند سال کار میکنن که یکی دو تا از این حسهایی رو که همش همزمان توی یک لحظه اونجا بهم دست داد رو به بیننده القا کنن->تحسین، حقارت، تنهایی، سکوت، زیبایی و تحسین همش به همراه دلهره، ترس و دوست داشتن و تنفر و بازم دوست داشتنی که همزمان به آدم دست بده ...
0 comments || Ehsan || 10:17 AM ||