Saturday, October 11, 2003
دیوانه شدن هم عرضه میخواد. فکر کردین به این راحتیها هست ...
اگر یه فرشته بیاد ازم بپرسه آرزوت چیه که برآورده کنم، شاید بجای اونی که همیشه توی فکرم هست برگردم بهش بگم که آرزو میکنم دیوونه بودم و هیچ حالیم نبود دنیای بیرون چیمیگذره...
پ.ن. (حالا که نیگا میکنم میبینم یه کم بیشتر از یه پانوشت شد ...)
اگر توضیح میخواین یه کم، یه کوچولو از یه چیزی خسته شدم. خب آره ... اومدم اینجا و کاملا مستقل و آزاد هستم به قول عرف ... ولی نه بابا، آزادی نیست... هنوز به کلی چیز مقید هستم که همش تقصیر ... شاید نگم «تقصیر» بگم «به علت» چون نمیگم لزوما بده یا خوبه ... ولی همش به خاطر محیط و جامعهای هست که توش بزرگ شدم ... بابا میخواین واضحترین مثال رو بزنم ... میتونین راحت در مورد سکس صحبت کنین؟ ... احساس ناراحت بودن بهتون دست نمیده وقتی توی خیابون میبینین ... بابا ذهنیت عوض نمیشه ... میتونیم بشینیم سالها بحث کنیم که کدوم ذهنیت خوبه کدوم بد ... ولی ذهنیته که آدم رو میبنده ...
من آزادی رو فقط توی یه چیز میبینم ... اینکه ذهنیتم تحت کنترل خودم باشه ... آزادی رو توی این نمیبینم که مست کنم و ... آزادی رو توی این نمیبینم که فقط از ایران فرار کنم ... آزادی رو توی ایران هم میبینم حتی بیشتر از هر جای دنیا (ادعای ندارم ولی دنیا ندیده هم نیستم ...) اثبات آزادی میخواین توی ایران ... یه کم فکر کنین که چه کارهایی توی این مدت از زندگی که توی ایران بودین تونستین بکنین ... من شخصا عقیده راسخ دارم که اگر توی ایران نبودم خیلی نفهمتر از چیزی که الان هستم میبودم ....
همم .... باز روی دور اراجیف ... شاید یه آهنگ خوب بتونه از این مود در بیاره منو ...
0 comments || Ehsan || 10:41 AM ||