صد سال تنهایی



Monday, October 20, 2003


نشسته بودم جلوی تلویزیون بلکه با سرعت بیشتر پاکنویس کنم این تمرین‌های کوک رو ... یه چیزی داشت نشون می‌داد که هریسون فورد (معشوق مهدی - توضیحا برای کسانی که نمی‌شناسن‌اش) توش یه چیزیش شده بود، در واقع نفهمیدم چیش شده بود چون از وسط نیگاه کردم، ولی یه چیزیش شده بود که همه آدم‌ها رو فراموش کرده بود ... همه گذشته رو ... همه چیز رو ...
نا شکری نباشه ... آی حسودیم شد ... آی حسودیم شد ...

پ.ن. بالاخره اسمش رو پیدا کردم : Regarding Henry



Comments: Post a Comment