صد سال تنهایی



Thursday, November 20, 2003


خیلی جالبه ... انگار همه جا برف اومده الا اینجا که از اولی که اومدیم دم گوشمون می‌خوندن که سرده و اینا ... امروز که ۱۰ درجه بالای صفر بود!

(قابل توجه اونایی که فقط بارون می‌خوان)
صبح حامد (که تا شب توی دلم بهش بد و بیراه نثار می‌کردم) منو خر کرد که پاشم برم سر کلاس و خودش دو در کرد و منم یه چتر ورداشتم و راه افتادم برم دانشگاه. دیدم از بالا زیاد بارونی نمی‌یاد ولی گفتم برای اینکه خیس نشم بهتره از چتر استفاده کنم. هنوز به سر چهارراه نرسیده تا زیر گردنم خیس خالی شده بود، اونم زیر چتر!!! یعنی چتر تنها کاری که نمی‌کرد جلوگیری از خیس شدن بود. یه جورایی فکر کنم از زمین و زمان آب میومد.
مجبور شدم تا بوق شب دانشگاه باشم، چون کلاس و جلسه و کار داشتم ولی خوشبختانه شب برگشتنی دیگه بند اومده بود.



Comments: Post a Comment