صد سال تنهایی



Friday, January 16, 2004


آخه چقدر اتفاق خوب و بد پشت سر هم، آخه چقدر بلا سر آدم بیاد. فعلا که حلوای من رو هم از دست دادین چون دیگه تب ندارم و گردنم رو بیشتر از ۲-۳ درجه می‌تونم بچرخونم. فقط نمی‌دونم از کجا شروع شدن. فکر کنم اولیش اونی بود که همه میرن زیر تریلی ۱۸ چرخ، من بجاش رفتم زیر دوچرخه!! بعدش خراب شدن این اتوبوس برقی‌یی که توی اوج سرما و برف مجبور شدم پیاده برگردم، فکر کنم همون یک دفعه بود که ۲۰- درجه شده بود و کولاک برف بود و منم لباس درست و حسابی نپوشیده بودم. بعدشم که اون زنیکه از دنده عقب رفتن و کلی چیز بی‌مزه دیگه ایراد گرفت و من رو که کله سحر پا شده بودم رفته بودم امتحان توی این سرما و یخ بندون رد کرد!!‌ :( باید دوباره ۱۰ روز دیگه برم و کلی هم تا حالاش پیاده شدم. البته یه سری اتفاق خوب هم افتاد، یه ۴۰ دلار که عوضی‌ها زیادی از من کم کرده بودن رو پس گرفتم و مهمتر اینکه یه TA دوم هم جور شد (درس کامپایلر سال چهار) واسم که اگر بدبختی و کاری که روی سرم می‌ریزه رو کنار بزاری ۱۵۰۰ چوق منفعت داشته بید. یا خبرهای خوب دیگه که گرفتم نمره‌های ترم پیش بود که همگی بخیر گذشت ... خلاصه من که توی این چند روز بین اتفاق‌های بد و خوب گم و گور شدم.

ولی فعلا مواظب باشین، پاچه می‌گیرم!



Comments: Post a Comment