صد سال تنهایی



Wednesday, March 10, 2004


می‌دونی مهران جان، یادم می‌گفتی یه دکتری بهت گفته که واسه این گاهی راحت نیستی توی حرف زدن که خیلی چیزا توی فکرت هست و یه هو همش رو می‌خوای بگی واسه همین قاطی می‌شن و من من می‌کنی.
منم شبیه تو هستم، فقط فرقی که داریم اینه که این همه فکری که توی کلم هست و همشون می‌خوان بیان بیرون به جای اینکه توی کلام هرج و مرج اینجا کنن توی محتوا هرج و مرج اینجاد می‌کنن. همین می‌شه که من هر موقع یه حرفی می‌زنم که می‌خوام با معنی باشه هیچ کی هیچ چی نمی‌فهمه ... حتی خودم هم می‌فهمم که چرت و پرت می‌گم، همش هم به این خاطر که می‌خوام خیلی چیزا رو توی یه حرف بگم و در نتیجه هیچ چی نمی‌گم توی حرفام ... چی‌ کار می‌شه کرد ... گاهی به این نتیجه می‌رسم که شاید حرف نزنم بهتر باشه ...



Comments: Post a Comment