صد سال تنهایی



Saturday, March 13, 2004


یک دیسکوی خیلی بزرگ با ۱۲۰۰ تا ایرانی رو در نظر بگیرید که جمع شدن عید نوروز رو جشن گرفته‌اند و بلندی صدای موسیقی معده‌ی خالی آدم رو هم به رعشه وا می‌دارد. گوشه‌ای یک سفره‌ی هفت سین خیلی قشنگ هم با گل سنبل زیبا مزین شده، وسط سالن بزرگ کلی آدم می‌رقصند و شاد هستند و ...

یه گوشه‌ی این جای بزرگ من نشستم و غرق در افکار مالیخولیایی خودم. بعد بلند می‌شم می‌روم می‌نشینم پهلوی یک نفر دیگر که به ظاهر با این ماجراها سر سازگاری ندارد.

بحث‌ای که به زور جر دادن حنجره به گوش طرفین می‌رسد به سرعت به اینجا می‌رسد که من مجبور می‌شوم دیدگاهم رو نسبت به این جهان توضیح بدم:
- «به نظر من این جهان پر از نقص (imperfection) هست و هر چقدر کمتر بفهمی این نقص‌ها رو کمتر می‌بینی و راحت‌تر زندگی می‌کنی ...
...
فهم عمیق به نظر من مثل یه مسوولیت سنگینه و اصولا مسوولیت همیشه خوشایند نیست...
بنابراین لزوما بد نیست که می‌تونستم مثل یه آدم خیلی عادی، با مشروب مست کنم و برم اون وسط برقصم و به قول تو که می‌گی الکی خوش باشم...
پس لزوما این بد و اون خوب نیست ...»

و من یکی از بزرگترین آرزوهام اینه که می‌تونستم الکی خوش باشم و زندگی رو در الکل و دختر بازی و رقص و کلاب و ... ببینم و فکر نکنم و مهمتر از همه زیاد فکر نکنم...

پ.ن. من درسته که خیلی چیز هستم (صحنه بالا بقدر کافی توضیح می‌ده) ولی اینقدر هم چیز نیستم ... خوب بود، خوش گذشت ... برنامه رو ایرانیان دانشگاه‌های تورونتو، یورک، رایرسون و مک‌مستر ترتیب داده بودند و یکی از نکات بسیار مثبت امشب این بود که شروان فشندی و یک چند از بر و بچ دبیرسان رو دیدم!!



Comments: Post a Comment