صد سال تنهایی



Tuesday, June 22, 2004


خدا رو دو هزار مرتبه شکر می‌کنم که کارم به ونکوور نکشید! آخه چه‌جوری می‌شه یه جایی زندگی کرد که هر روز خدا بارون باشه؟! امروز اینجا همش بارون می‌بارید و من چند دفعه سر تا پا خیس شدم.

Office Hour که بجای حامد رفته بودم و یارو ازم می‌پرسید پس چرا هفته‌های پیش من نمی‌رفتم و کلی گله شکایت از بدی TAهای هفته‌های پیش کرد. بعد جلسه‌ی قاصدک. بعد کتابخونه سمعی بصری ۴ تا DVD پس دادم و ۲ تا جدید امانت گرفتم. بعد کلی با دوچرخه طول کشید تا رفتم خرید و برگشتم و تازه توی راه کیسه‌ی خرید پاره شد و مجبور شدم همه‌چیز رو توی کوله‌پشتیم بزارم. بعدش هم جلسه‌ی ISU بود و ... و همه‌ی مدت بین این کارها یه بار خیس می‌شدم. در حالی که ظهر وقتی می‌رفتم بیرون واسه پست هیچ نشانی از بارون نبود.



Comments: Post a Comment