Monday, September 20, 2004
دیروز داشتم به این فکر میکردم که من هیچ وقت یاد نمیگیرم که حرفهام رو برای خودم نیگاه دارم و اغلب چون زیاد پخته نیست و کلی مقدمات ذهنی خودم توش هست وقتی در موردشون حرف میزنم احتمالاً طرف مقابل فکر میکنه که اصول فکری من از داربست ویران هست. ولی چه کنم که نه یاد میگیرم خوب و درست منطق سوار کنم موقعی که دارم حرف میزنم و بدتر از اون نه یاد میگیرم که حرف نزنم.
البته یه گیر کوچیکی توی من هست که جزو حساسیتهای منه و کاریش نمیتونم بکنم. اون هم نیاز شدیدم به فهمیدن علت رفتارهای آدمهاست. تنها چیزی که میتونه خیلی خیلی زجرم بده اینه که یک نفر یه کاری بکنه و نتونم بفهمم چرا چنین کاری کرد یا چنین حرفی زد. اون موقع هست که گیر سه پیچ میدم که توضیح بده واسم و اگر نخواست توضیح بده واضح است که من چیزی دیگه نمیتونم بگم و باید موضوع رو فراموش کنم. ولی فراموش نمیشه ... گاهی ممکنه دو سه روز توی فکرم مثل لباسهایی که توی ماشین لباسشویی میچرخن این چیزی که دیدم یا شنیدم بچرخه و خودم رو صد دفعه متهم کنم که تقصیر من بوده یا نبوده یا اصلا به من ربط داشته یا نداشته، در حالی که خیلی ساده ممکنه اصلا به من ربطی نداشته بوده. (در این موارد خدا خیر بده آدمهایی رو که در عین حالی که حریم شخصی رو حفظ میکنن و حرفی رو که نمیخوان به آدم نمیزنن ولی خیال آدم رو از این دغدغهها راحت میکنن)
حالا دیگه نمیدونم دیگران من رو چقدر به اصطلاح فضول حساب میکنن... ولی من فقط میخوام زمینهی فکری رو یاد بگیرم... کاری با خود قضایا ندارم... مثل یه محقق روانشناس!!
0 comments || Ehsan || 1:18 PM ||