صد سال تنهایی



Tuesday, September 28, 2004


توی همه‌ی تجارب زندگی که به دست آوردم چند‌تایی از بین‌شون هست که برای رسیدن به‌شون خیلی سختی کشیدم و اذیت شدم و یا خیلی طول کشیده در حالی ممکنه از کل ماجرا فقط این تجربه و خاطره مونده باشه. البته آدم خیلی باتجربه‌یی در زندگی حساب نمی‌شم من، ولی هیچ تجربه و واکنشی که در مقابل کارهام دیدم رو فراموش نمی‌کنم. همیشه جلوی چشمام هستند.

یکی از این تجربیات در مورد روابط دوستی توی گروه هستش. و یکی از این نکاتی که در حال حاضر خیلی عقیده دارم به‌اش در حالی که شاید خیلی زمان‌ها به‌اش عملی نکردم اینه که یکی از بدترین مشکلاتی که برای یک رابطه‌ی دوستی ممکنه پیش بیاد اینه که بره زیر سایه‌ی یک گروه دوستانه. می‌دونین... یک سری از آدم‌ها هستند که بابت این‌که کارتون باهاشون می‌افته یا اینکه مثلاً هم‌کلاس یا هم‌کار شما هستن٬ یا هر چیز دیگه می‌شناسین‌شون و احتمال زیاد اگر اون علت نزدیکی خارجی از بین بره سال به سال هم یاد همدیگه نمی‌افتین. البته آدم‌ها به همدیگه انس می‌گیرن و عادت می‌کنن و همه‌چیز به این سادگی‌ها نیست.

ولی صحبتم در مورد اون گروه دیگه از دوستان هست که واقعاً دوست دارین اوقات‌تون رو با هم صرف کنین و با هم درد دل کنین و خلاصه احساس نزدیک بودن و دوستی می‌کنین. گاهی پیش میاد که این رابطه هست ولی فقط همدیگر رو توی جمع و گروهی که مشترکاً به‌اش تعلق دارین می‌بینین و روابط شخصی رو از دست می‌دین. نه اینکه مثلاً حرف خصوصی‌یی لزوماً در بین باشه و یا چیز دیگه‌یی. ولی باعث می‌شه تمام رابطه به شکلی از حالت یک به یک در بیاد. و خیلی از موارد واقعاً این‌قدر همدیگه رو توی جمع‌های مختلف می‌بینین که احساس می‌کننین که هیچ نیازی به گذروندن وقت با همدیگه ندارین. ولی این اشتباهه.

عقیده دارم آدم باید هر جور شده یه زمانی رو هم برای گذروندن بطور اختصاصی و شخصی با دوست‌های نزدیکش بگذرونه (و این عده زیاد نیستن معمولاً) و همیشه زمان رابطه رو بصورت متعادلی بین رابطه‌ی بین دو نفر در داخلی جمع و رابطه‌ی دو نفر بصورت خصوصی صرف کنه.

به نظرم میاد خیلی مهمه این. نمی‌دونم ... این نظر منه در هر صورت و این رو ۳-۴ سال پیش به این شکلی نمی‌دیدم.




Comments: Post a Comment