Tuesday, October 19, 2004
بزرگترین آرزوی من این هست که ایران تبدیل میشد به یه جای مناسب برای زندگی ایرانیها!! نه اینکه همه رو آوارهی غربت کنه!! و باعث نشه که کسی هوای مزخرف سرد تورونتو رو به زندگی توی مملکت خودش ترجیح بده ... یه جوری که بدون شک و تردید محل زندگیم رو میتونستم انتخاب کنم. این از آرزوهایی هست که گاهی فکر میکنم (و حس میکنم) که شدنی هستش ولی بیشتر وقتها کور سوی امیدی که دارم خاموش میشه با چیزهایی که میبینم و میشنوم.
دومین برزگترین آرزوی من اینه که یه شغل خوبی داشته باشم که هم از نظر شغلی ارضام کنه٬ هم از نظر مادی. مثلاً یه businessman موفق توی رشتهی خودم باشم و صاحب شرکت خودم و رییس خودم باشم. آزادی عمل هم داشته باشم توی حیطهی کاری٬ چون از انجام هر گونه کار تکراری متنفرم!! نمیدونم چرا حس میکنم با وجود اینکه خیلی سخته و کار لازم داره٬ این یکی سادهترین آرزو از بین این سه آرزو هستش و محققپذیرترین بینشون!!! البته باید دید ...
سومین هم اینکه از تنهایی توی زندگی در بیام. یکی رو داشته باشم که بتونیم توی زندگی به هم تکیه کنیم بدون اینکه شک داشته باشم و زیاد بهش فکر کنم. یا به قول این خارجیها «somebody to emotionally lean on, without any doubts». امید به تحقق این آرزو هم هیچ وقت زیاد دوام نمیاره و آخرش تقریباً give up کردم!!
البته بین همهی اینها زمان هم مطرح هستش. به نظرتون کدوم یکی از اینها زودتر ممکنه محقق بشه؟
پ.ن. در مورد اولین آرزو٬ من انتظاری ندارم که ایران بشه بهشتبرین! یه کم بهتر بشه و یه چند تا موضوع کلیدی حل بشه کافیه! ولی نه تنها گاهی هیچگونه پیشرفت توی بهبود وضعیت زندگی شخصی و آزادی شخصی مشاهده نمیشه٬ بلکه گاهی پسرفت هم دیده میشه!!
پ.ن. در مورد سومی هم باید بگم که بعضی از آدمها زیاد وابسته بهش نیستند و به تنهایی همه کاری میکنن. ولی متاسفانه شیرازهی وجود من اینجوری نیست. احساسات خیلی راحت تمام انرژیم رو از بین میبره!! کاش اینجوری وابسته و حساس نبودم ولی اینجوریه ... چیکارش میشه کرد؟!
0 comments || Ehsan || 7:20 AM ||