Monday, December 20, 2004
آخر هفتهی خوبی بود. یعنی همهاش به خوشگذرونی گذشت (بعد از یک هفته کار بهدرد نخور روی این تز ...) از همه بیشتر به من برنامهی شب یلدای ISU خوش گذشت که ترجیح میدم نگم ساعت چند رسیدم خونه!! ولی امروز که باید خوش میگذشت٬ اون جوری نبود. ذهنم مشغول بود و سبک نبودم. عجیب بود. یعنی در واقع اصلا هم عجیب نبود. چرای همه چیز رو میدونم. میدونم که همینه که هست. سختیها را میدونم. مشکلات رو میدونم. و خلاصه همه چیز رو میبینم. ولی شاید همین دیدن زیاد از حد هست که دردسرزا هست. حس دوگانگی شدید. آخه شاید به جرات بتونم بگم هیچ وقت به این خوبی هم نبوده بعضی چیزای زندگی ... از موقعی که چشم باز کردم که اصلا ... الان بهترین دورانه زندگیم هست از طرفی ... نمیدونم ... سرم درد میکنه ... میخوام فقط فکر نکنم و لذت ببرم از زندگی ولی زندگی آدم رو challenge میکنه و منم آروم نمیتونم بگیرم.
0 comments || Ehsan || 11:39 AM ||