صد سال تنهایی



Monday, February 14, 2005


یکی از دلایلی که مدتی هست که کمتر می‌نویسم رو می‌تونین با دقت توی اسم وبلاگ بفهمین. اسم وبلاگم جدا از اسم کتاب و خیلی دلایل دیگه که توی انتخاب‌اش بکار رفته٬ به «تنهایی» همیشه‌گی اشاره می‌کنه. یه تنهایی که با تنهایی‌های دیگه فرق داره. وقتی بیشتر احساس‌اش می‌کنم بیشتر نیاز دارم که بیام و به بلاگم سر بزنم و توش بنویسم ...

قدیم‌ها وقتی مادر و پدرم می‌گفتن که تو هنوز کم تجربه هستی خوب نمی‌فهمیدم ولی الان خیلی خوب می‌فهمم که هنوز هم تجربه‌ی زیادی در زندگی ندارم. یکی از چیزهایی که روز به روز می‌شمرم مقدار تجربه‌یی هست که کسب می‌کنم و نکات مهم و ریز و درشت زندگی هست که کشف می‌کنم‌شون و بعد از کشف‌شون می‌فهمم که قبلش نمی‌دونستم و نادان بودم و این روند همیشه ادامه داره. یکی از نمونه‌هاش همین چند روز پیش آشنایی اولیه با یک آقای جوانی بود که در چند ساعتی که دیدمش یه ذهنیت ازش ساختم و بعد یه نوشته‌یی ازش خوندم (و ایمیل کرد) که باعث شد شوکه بشم چون با ذهنیت‌ای که ساخته بودم اصلا نمی‌خورد! باز هم یادآوری این‌که در ساخت ذهنیت باید بیشتر دقت کنم.

گاهی سکوت و گوش دادن حرف دیگران خیلی کیف داره. خیلی قدیم‌ها این‌جوری بودم. خیلی خیلی کم حرف. طوری که توی مهمونی‌ها به من گیر می‌دادن که لااقل یه چیزی بگو. فقط گوش می‌دادم. بعد کم‌کم روم باز شد و شروع کردم به پر حرفی. ولی الان با وجود پرحرفی گاهی احساس می‌کنم که نیاز دارم که فقط گوش کنم - ساکتِ ساکت -. ولی نمی‌شه فکر کنم. توی هر جلسه‌یی که شده باید یه حرفی بزنم! امروز هم توی جلسه‌ی کُر نمی‌خواستم چیزی بگم٬ یعنی از اول تصمیم گرفته بودم که ساکت باشم ولی نشد. حس کردم که یه حرف‌هایی رو وظیفه دارم که بزنم و کس دیگر نزد اون حرف‌ها رو ...

هر کس٬ هر چیز و هر کاری بصورت پریودیک باید یک مدت شکوفا بشه٬ بعد دوباره یه مدت بره توی پیله‌ی خودش و شروع کنه به ساختن خودش از درون. آدم‌ها می‌تونن واسه‌ی این کار کتاب و مطلب بخونن٬ به حرف دیگران بیشتر گوش بدن و فکر کنن تا این‌که حرف بزنن و خیلی کارهای دیگه ... خلاصه خودسازی. و بعد دوباره بصورت یه موجودیت جدید و از نو زاده شده شکوفا بشه. و این‌جوری پیشرفت می‌شه داشت.


Comments: Post a Comment