صد سال تنهایی



Monday, March 28, 2005


- اینجا یه زندگی‌نامه از آقای والت دیزنی نوشته که خیلی جالبه ... اگر خواستین بخونین.

- هفته‌ی پیش (دوشنبه و سه شنبه به‌خصوص) حسابی ترموستات بدنم خراب شده بود. یه دقیقه گرمم بود بعد سردم می‌شد و می‌لرزیدم٬ بعد خیس عرق می‌شدم و خلاصه حسابی تب و لرز و ... داشتم. الان هم پس‌لرزه‌هاش شامل سرفه هنوز مشاهده می‌شه!

- عین از کوه بالا رفتنه. یه قله٬ یه بلندی می‌بینی٬ نشونش می‌کنی و میری بالا. نفس‌های منظم. خستگی هم به همراه داره. ولی لذت بخشه. عرق می‌کنی و انرژی مصرف می‌کنی ولی در عوض احساس زنده و سلامت بودن می‌کنی ... زندگی رو می‌گم. زندگی همون کوه‌نوردیه. بعد که می‌رسی اون‌جایی که از پایین دیده بودیش می‌بینی که یه قله‌ی دیگه بالا سرت هست و تازه اول راهی. ولی در عوض به عقب و راهی که اومدی و صعودی که کردی نیگاه می‌کنی و احساس لذش‌بخشی داری. نفس که می‌کشی می‌دونی هوایی که داری تنفس می‌کنی هوای جدیدیه. این بالاها هوا فرق داره. ولی بازم پایین کوه هستی. یعنی بازم کوه ادامه داره. ... وسط راه گاهی بالا رفتن و هدف و همه چیز رو ول می‌کنی و فقط از دم٬ از لحظه‌یی که توش هستی لذت می‌بری. خستگی ماهیچه‌هات یه جورایی هم می‌تونی بگی لزوماً چیز بدی نیست٬ رخوت آوره٬ لازمش داری٬ ولی نه همیشه. بعدش هم مثل کوه‌نوردی همیشه مهم‌تر از این‌که چه کوهی رو بالا می‌ری اینه که با کی می‌ری. تنها یا همراه داری یا شایدم مثل بعضی موقع‌ها دسته جمعی (مثل کلاس‌های دوره‌ی لیسانس). حالا اگر اولش پایین کوه بشینی حساب کنی که قله ۴۰۰۰ متر ارتفاع داره و الان توی ارتفاع ۵۰۰ متری هستی و فلان‌قدر ساعتی باید راه بری و نیم روز اول هیچی نباید بخوری و الی آخر٬ کلی ناامید می‌شی و می‌ترسی از شروع کار. ولی می‌دونی که وقتی شروع کردی این‌جوری‌ها هم نیست. ولی اگر اون اول حساب آذوقه و نقشه و غیره رو نکرده باشی٬ وقتی به آخرین چشمه زیر سیاه‌سنگ رسیدی می‌بینی که قمقه نداری واسه‌ی بقیه راه آب برداری ...

راستی ... کسی نمی‌دونه این دره‌ی سنگلاخ رو چه‌جوری می‌شه میان‌بر زد؟‌ من توش گیر کردم. تزم تموم نمی‌شه که نمی‌شه.


Comments: Post a Comment