Wednesday, May 04, 2005
امروز رفتم پیش سوپروایزر عزیز(!) که در مورد آخرین ویرایش تز رو که بهش داده بودم صحبت کنیم. به خیال خودم دیگه اینقدر این ور و اون ور کرده بودمش که دیگه مطمئن بودم زیاد ایراد نخواهد گرفت! بعد از یک ساعت و نیم کلنجار٬ الان یک چیزی تحویل گرفتم ازش که از بین ۳۰-۴۰ صفحه٬ دو خط بدون قلم خوردگی و پیدا نمیشه توش. تمام حاشیهها پر خط و خوط و خلاصه مثل همونهایی که روش آبگوشت خوردن ... با دو انگشت از گوشهی این شی نامطبوع گرفتم و آوردمش خونه و دارم میزنم توی سر خودم که چه کنم.
بدبختانه اینقدر اعصابم به هم ریخته هست که هیچ کاری هم نمیتونم بکنم. سرم هم درد میکنه به شدت. کم کم که هوا داره تاریک میشه و من هم توی خونهی ساکت (حامد طبق معمول مونترال تشریف دارن) زانوی غم بغل کردم. حوصلهی روشن کردن چراغ رو هم ندارم. حتی یه تلویزیون هم ندارم که بشینم جلوی یه برنامهی مزخرفاش که بلکه یه کم حواسم به چیز دیگه پرت بشه ...
*********
یه تیکه از یه فیلم رو که تا وسطهاش هفتهی پیش دیده بودم رو روی کامپیوتر گذاشتم که بلکه مثل تلویزیون عمل کنه! ولی برعکس حالم رو بدتر کرد! آخه آخرش خیلی غمناک و sad ending بود. خلاصه اشکم رو هم در آورد.
حالا دیگه نمیدونم به حال خودم گریه میکنم یا به حال اون دختر مفلوج که آخرش توی فیلم مرد٬ یا به حال اون پیرمرده که آخرش از روی ترحم اون دختره رو کشت!!! شایدم برای هر چهارتاش!!!!
0 comments || Ehsan || 10:04 AM ||