صد سال تنهایی



Thursday, May 12, 2005


- دلم یه کم گرفته٬ یه خورده سرم درد می‌کنه. وقتی چیزی رو نمی‌فهمم یا شک می‌افته توی کله‌م بیشتر اینجوری می‌شم. یه کمی هم بخاطر اینه که سر نوشته‌های تز بس که جابجاشون کردم سرگیجه گرفتم.

- در مجموع به این نتیجه رسیدم که بخش استنتاج مغزم بهتر از بخش بیان مغزم کار می‌کنه! شایدم بخش بیان اون وسط اصلاً گم شده. نمی‌دونم. بجاش یه بخش هذیان اضافه گذاشتن اون تو!

- روزهای خوب زود می‌گذرن و روزهای بد دیر. واسه همین توی روزهای خوب وقت وبلاگ نویسی پیدا نمی‌کنم.

-
>سکوت.
>سکوت.
>صدای نفس کشیدن. منظم. آرام. تایید کننده‌ی اینکه حضور داره و حضورش کافیه. یعنی حرف نزن. فقط گوش کن. احساس کن.

سکوت در مکالمه چیز عجیبه. پشت تلفن بی‌صبر و بی‌قرارم می‌کنه٬ در مکالمه‌ی حضوری ولی نه. چون بجای صحبت می‌تونم ببینم. یا حس کنم. پشت تلفن تنها چیزی که ارتباط و نزدیکی رو نگه می‌داره صدای نفس کشیدن. ریتمش معنا داره. فقط چون خیلی تمرکز می‌خواد تا بشه احساسش کرد خسته می‌کنه...


Comments:
سلام احسان جون
این سکوت پشت تلفن خیلی ناجوره، مخصوصا وقتی بخوای پشت کامپیوترت چیزی تایپ کنی، زود لو می ری ;)
 
Post a Comment