صد سال تنهایی



Saturday, August 13, 2005


مدت‌هاست که وبلاگ ننوشتم٬ ولی الان که حسابی هم کارها توی هم رفته نوشتنم اومده ... نمی‌دونم چرا ... یعنی می‌دونم چرا ... چون از سه طرف مستقل فشارهایی خواسته و ناخواسته وارد می‌کنن و من این وسط موندم. از این سه تا هم بی‌ربط به بقیه استاد عزیز هست که سر نسخه‌ی نهایی تز گیر داده. ولی در هر صورت کابوس‌های عجیب و غریبی می‌بینم شب‌ها ...

وقتی دقیق‌تر نگاه می‌کنم٬ در سه یا چهار سال پیش همیشه زمان تولدم این جوری بوده. بهترین روزهای سال٬ جزو سخت‌ترین روزهای سال شده ...

(امیدوارم هر سه این جبهه‌‌ها یه کم در پذیرش شرایط سخت‌گیری کم‌تری نشون بدن و اجازه بدن زمان قضایا رو حل کنه ... آخه همیشه هل دادن یک چیز به جلو نمی‌بردش٬ ممکنه خرابش کنه٬ اون وسط له بشه ... ولی همون‌طور که توی اون جلسه اثبات شد٬ برنده اون کسی هست که صبر و حوصله‌ی بیشتری به خرج بده و عجولانه به قضایا واکنش نشون نده ...)

راستی٬ از کارهای جالبی که کردم در این مدت می‌خواستم بنویسم ولی وقت نشده ... مثلا بازی گلف!! جاتون خالی ... حالا فردا هم قراره برای دومین با برم گلف ...

پ.ن. از موقعی که مامان و بابا اومدن پیشم٬ غذاهای خوب دارم می‌خورم ... امیدوارم زیاد چاق نشم ...


Comments:
سلام
من هم صد سال تهایی هستم
تا بعد
 
Post a Comment