نه میثم جان ... نه عزیزم ...
مگه میشه دوستان اونم دوستان به این نزدیکی آدم رو ناراحت کنن. غم فراق آدم رو له میکنه.
البته فراق میتونه بهم خوردن دوستی باشه٬ میتونه جدایی فیزیکی باشه٬ میتونه یه حس باشه ...
میتونه رفتن دوستان باشه ...
دیروز یه laptop بردم دانشگاه، کابل شبکه بهش وصل کردم٬ چند تا mp3 از روی ce برداشتم گذاشتم روش و اومدم خونه ! همین ! هیچ کار دیگری هم نکردم.
امروز دیدم کلی فایل دری وری روش هست و با سرعت فجیعی داره تعدادش زیاد میشه٬ توی هر دایرکتوری یکی دو تا!!! ۳۰۰۰ تا رو با کمک اندازشون پیدا و پاک کردم٬ دوباره که کامپیوتر رو خاموش روشن کردم ۳۰۰۰ تای دیگه روش بود !!! کمک ....
خلاصه الان بجای اینکه پروژم رو انجام بدم ۴ ساعته کَل(کاف به فتح لام) خفن گذاشتم با این ویروسه. ولی آخرش ریشهکنش کردم. با کمک لینوکس! و regedit و ... منو باید توی این شرکتهای antivirus استخدام کنن!! حال کردم....
علت اینکه یه مدته زیاد چرت و پرت ننوشتم اینه که درگیر کارای سفارت هستم. ولی یه چیزی نوشتم که فعلا ناقصه. فعلا نصفه اولش رو که تموم شده پست میکنم تا فردا صبح تمومش کنم.
بابام هم رفته مسافرت کارای من دوبل شده! فعلا باید بچسبم پروژه رو چون واجبترینه ولی سخته! یکی باید سیخونک بزنه منو.
چه شود ... وقتی که دکتر حبیبی ریش آدم رو بگیره٬ در حالی که تکون
میده بگه فلانی٬ ریشت که دست ما گرو هستش٬ مگه نمیخوای دو
ماه دیگه فارغ التحصیل بشی؟!!!!
آها٬ اون وقته که مجبوری پاشی بری دبیرستانهای کشور خودتو عرضه
کنی ... اوه ببخشید روبوکاپت رو عرضه کنی ... بعدش تا یه کم بخوای
سعی کنی زرنگ بازی به خرج بدی اینجوری میشه که میثم ( نیکوس
نه اون یکیش ) باید بره منطقه ۱۷ جاده ساوه!!!!!!!!
پیدا کنید پرتقال فروش را.
( گاهی دیدن یا ندیدن یک استاد وسط راهرو میتونه ... )
حدود یک ربع طول کشید تا توی ترافیک سنگین از چهارراه صد متر رفتم بالاتر یک جای پارک پیدا کردم
که برم عکسهام رو از عکاسی تحویل بگیرم. ۵ دقیقه هم طول نکشید٬ برگشتم نشستم توی ماشین٬
چون ماشین بابام دستم بود با احتیاط یه نیگاه کردم توی آینه بغل ببینم که اگر ماشینها راه میدن از
پارک در بیام .... !!!! وا !!! ولیعصر خالی خالی بود!!! اونم ولیعصری که ساعت ۳ نصفه شب هم پر
ماشینه!! یاد این فیلمای تخیلی افتادم ....
منم که کم نمیارم افتادم وسط خیابان رفتم بطرف بالا که یه سری پاسپورت و شناسنامه کپی بگیرم.
خوب بود که کپی نزدیک بود٬ چون پلیس میخواست خفم کنه !! درباره پارک کردم. چند ثانیه بعد ده
دوازده تا مرسدس تشریفات با چهار تا مرسدس پلیس٬ کلی موتور سوار پلیس اسکورت میشدن ...
حتی پشتشون یه آمبولانس هم بود ...
آدم چه چیزا که نمیبینه !! آخه چه جوری میشه ولیعصر رو تو سه سوت خالی کرد؟!
نیکوس میگه وزیر امور خارجه عربستان بوده. آخه یه عرب .... ( تازه شنیدم اومدن گفتن که ایران سه
تا جزایرش رو باید تخلیه کنه بده به عربستان. آخه یکی نیست بگه که عربستان خودش واسه ایران بوده
یه زمانی ... عربستان رو تخلیه کنن بدن ایران!! )
نیکوس یه نظر داده بود که بعد از اینکه یکدندگیم فروکش کرد
تاییدش کردم ... تازه به یکی هم قول داده بودم که از چند تا
کار دست بر دارم ... یکیش هم نصیحت دیگران ...
شرمنده .... می خواستم یه ولی بگم ولی «ولی» نداره ...
(البته خودمو که میتونم نصیحت کنم٬ مگر اینکه زحمتش رو
یه دوست مثل خودت تویی که داری اینو میخونی تقبل کنه)